رفته بودم خونه یکی از دوستان یه کاری
داشتم به اصرار دعوت کردبرم داخل خونش
این دوست ما به شدت پلشته طفلک😅
و خونه خیلی بزرگی هم داره و هیچ وقتم حال اینکه تمیزکاری کنه نداره اغلب به گفته خودش تمیزکارمیاره
خودش رفتن فروشگاه کنار خونشون یکم خرید کنن گفتن خانواده شوهرش را دعوت کرده برای ناهار اصرار کرد بمونم تا بره و برگرده یه خانمم بودن که بکوب داشت تمیز کاری میکرد
بعددددددددش
خب
لایک
خوب
من محو کارهای خانم تمیزکار شده بودم و میگفتم باریکلا چه دلسوزانه و خوب داره تمیز میکنه
با خودم گفتم خوبه بگم بیاد برای مادرمم کار کنه
و پذیرایی عالی هم انجام داد
در نظرمم بود ک یه مشت لباس هم هست بدمش
بعدم هم اسمشا پرسیدم و سنش و خیلی مودبانه و خوب جواب داد بعدم که دوستم آمد و خریدها را داد دستش و گفت برو ترتیب ایناهم بده
نکنه خواهرشوهرش بوده
زنه خواهرشوهر بوده
ب دوستم گفتم خوب حالا مهمونات کیان و ناهار چی میخای براشون درست کنی گفت
فقط برادر شوهرمه و جاریم و بچه هاش خیلی وقته دعوتشون نکردم گفتم پس خواهرشوهرات میدونستم سه تا خواهر شوهرم داره ولی ندیده بودمشون
گفت اوناهم ی وخ دیگه گفتم این تمیزکارت عجب زبر و زرنگه خندید و گفت وای خدا مرگم بده
هیسسس این خواهر شوهر آخریمه 🙄
ی خواهرشوهراشم زنگ زد عذر خواهی کرد ک نتونس بیاد کمکش کنه و گفت به سوگل سفارش کردم
خب
آقااا این سوگل عین ی خدمه
دور این عروسشون تاب میخورد
و تموم کارهام کرد و غذاهم پخت تازه مادرشوهرشم زنگ زد تشکر کرد و عذرخواهی ک باعث شده تو زحمت بیفته برای مهمنونی
نمیدونم چرا حس کردم داری تخیلیت رو میگی تو رو گذاشته خونه رفته خرید بعد تو نشستی یکی دیگه داره آب و جارو میکنه یه جورای بی احترامی به خودت هست باید فوری بر میگشتی خونتون اصلا با داستانت کنار نیومدم شاید من مشکل دارم
دوستمم انقد بیخیال اص براش مهم نبود
کم مونده بود سوگل بره پاهاش را بوس کنه
و درضمن اسپدم دود کرد دور سرش تاب داد 😑
تاحالا یه همچین خواهرشوهرهایی ندیده بودم تازه دوستم میگف اون دوتا دیگع را اگه ببینی چی میگی
از هدیه های گران قیمت که برام میخرن تا کمکهای مالی و نگهداری از
بچه هام
