یکسال جدا ازهمسرم زندگی کردم و دادگاه میرفتیم
خانواده ها درگیر شدن بی احترامی شد شکایت و دادگاه و ... شد شوهرم شغال بود و هست خیانت مشروب رفیق بازی و بی اهمیتی و بی مسئولیتی و تاجایی ک به همه میگفت مجردم و به دخترا وعده ی خواستگاری میداد
مادرشوهرم دست اخر پشت پسرش دراومد و گفت ازکم کاری توعه ک اون اینحوره ...
من کم کار نبودم من حتی یک درصد حتیییی یک درصد مقصر نبودم و هیچ کوتاهی توزندگیم نداشتم
باهم دعوامون شد
برادرشوهرام ب پدرم پدرم ب پدرشوهر نهایت بی احترامی هاشد
باواسطه دهها نفر و کلی تعهد بخاطر بچه هام برگشتم باهزارشرط و شروط
حالا شوهرم مدام پسرمو میبره خونه مادرشوهرم و دنبال بهونه اس ک شب همونجا بمونه درحالی ما دوتا شهر جداو دورازهمیم ...
من تحمل دوری بچه هاموندارم 😭 اونم شب اگه نباشن
هردو زیرپنج سالن