من حدود یک سال بود روی یه شخصی کراش بودم و میخواستم به یه بهونه ای برم پیشش یا محل کارش ولی بیخیال شده بودم و با خودم میگفتم اگ قسمت بود بهم دیگه برمیخوردیم تا اینکه از یه دوستی بهم پیغام رسید ک این اقا همکار میخواد منم از خدا خواسته رفتم پیشش بعد یک هفته اونجا بودم شبی نبود ک من گریه نکنم صبح با شوق میرفتم عصر دلم تنگ میشد براش فقط گریه گریه واینو بگم ک این اقا اولا دخترا خیلی دورشن و میخوان مخشو بزنن و من تو محل کار لاس زدن دخترا رو باهاش میدیدم اذیت میشدم بعدم این اقا از نظر کاری به نظرم استرسی بود و اضطراب داشت موقع کارش بقیه شو مینویسم