شوهرم یه کارمند ساده بود و هست با حقوق معمول کارمندی مدتها بدون ماشین بودیم تو خونه های داغون بعدش اومد یه خونه تو منطقه لوکس اجاره کرد یه ماشین مدل پایین معمولی هم خرید تو این فاصله هم یه واحد خریدیم دادیم اجاره بعد رفت تو کار معامله ماشین و یکم دستش باز شد بماند که این بین با نتونم کاری هاش ضرر هم دادیم و چند ماه من تو عذاب و فشار شدید بودم گذشت و یکم اوضاع روبراه شد
من خانواده ثروتمندی دارم و تو شرایط خیلی خوبی بودم زندگی با این مرد خیلی برام سخت و طاقت فرسا بود ولی با هر بدبختی که بود موندم شرایط ما هنوزم خوب نشده اونقدی که باید ولی شوهرم شروع کرده به بریز به پاش مثلا مجردی رفته مسافرت میگه دوست صمیمیم که ازدواج کرد براش کادو سنگین ببریم دعوتش کنم سفر با خرج خودم برای خانواده ام فلان کارو کنم اون از خانواده فقیریه و خیلی دوست داره بگه خانواده تو کاری نکردن و خانواده من کردن