یکی از فانتزی ها که پیش دبستانی میرفتم این بود که سریال های کره ای میدیم مثل یانگوم و دونگی
بعد اینا لباس میشتن و خدمتکار بودن منم ارزوم بود که مثل این داستانا خدمتکار بشم یعد بعد ازم فیلم میگرفتن که دراینده چیکاره میخوای بشی گفتم خدمتکار ظرفای مردم رو بشورم زمینا رو بشورم لباساشون رو از خنده مرده بودن
حتی تا 15 سالگی انقدر رمان میخوندم ارزوم بود که خدمتکار بشم بعد پسر پولدار از من خوشش بیاد باهاش ازدواج کنم
و دیوونگی تا چقدر که 13 سالگی یکبار رفتم روستا اونم برای تفریح
بعد با همه ادمای روستا دوست شدم بعد یکی از اون خانما منو برای پسرش که چوپان بود خواسته بود التماس مامانمو میکردم که من زن پسرع بشم چون عاشق روستا بودم و خب مامانمو انقدر پیله اش شدم محکم منو زد بعدم به بابام گفتش که بابام فقط یه اخم کرد قضیه تموم شد خداروشکر وگرنه بدبخت بودم