2777
2789

اولش که یکی از دایی هام اون یکی داییم رو با خودش آورده بود که اونو دعوت نکرده بودم و اونم نمیدونسته تا لحظه آخر که رسیدن دم در ما ، اون داییم هم ناراحت بود جایی که دعوت نبوده اومده 

بعدش بچه جاری فضولم اومده بود تو مهمونی خانوادگی ما و اصلا نرفت خونشون بخاطر بچه های دیگه ، دلم میخواست بگیرم جرش بدم اه ننه عفریته اش هم نمیگه بچه بیا بتمرگ تو خونه چرا مزاحم بقیه ، حالا هر چی خوردیم هر کار کردیم میره میذاره کف دست مادرشوهرم ، خیلی حرص اونو خوردم امشب 

بعد از اون ور ناپدریم به دایی هام تیکه مینداخت خیتشون می‌کرد 

بعد خودمم کلا نمیدونم چرا عصبانی بودم و به همه می‌پریدم،  همه بهم گفتن چقد عصبی ای تو ، به نظرم به مشاوره نیاز دارم خیلی بد اخلاق شدم حتی خانوادمم گفتن 

آخرش هم شوهرم تب و لرز گرفت و مریض شده بود مجبور شد بره دکتر مهمونا هم یکی یکی همونجوری رفتن 

از این ور هم باردارم دنبالچه ست یا مهره کمرمه چیه کلی درد گرفته نمیتونم از جام بلند شم 

یه کوچولو که کار میکنم اینطوری میشم 

بعد کل ظرفای شامو هم مامانم تنهایی شست خیلی خسته شد منم داشتم جمع و جور میکردم 

ماشین ظرفشویی ندارم طرف میاد یه نصف بشقاب غذا میخوره تا آخر مجبور میشه همه ظرفا رو بشوره خیلی زشته 

آخرش هم سر جا دادن ظرفا و اینا نمیدونم چجوری عصبانی بودم مامانم گفت میخوای یه دست کتک هم بزن ما رو راهی کن ، البته شوهر من و شوهر خودش اون موقع خونه نبودن

چیکار کنم بچه ها انگار دیوونه شدم به همه میپرم البته از قبل هم همین بودم ولی دعوت اینا نکرده بودم خانوادمو خیلی وقت بود 

به نظرتون من آدم خیلی بدی ام ؟ 

در ضمن اون بچه جاریم خیلی اعصابمو بهم ریخت همش میاد مزاحممون میشه نمیره خونشون وقتی شوهرم نیست درو باز نمیکنم ولی اینجوری مهمون اومدنی یهویی میاد مجبور میشم باز کنم ، دلم میخواست دعواش کنم بره ولی گفتم مامانش میگه یه لقمه شام داده بهش اینجوری رفتار کرده 

آخرش هم به زور فرستادمش رفت 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

انرژی منفی و احساس بد مونده روم 

با خانواده شوهرم اصلا بد رفتاری نمیکنم با اینکه همیشه حقمو میخورن و جوابشون رو نمیتونم بدم ، ولی وقتی خانواده خودم میان خونه ام نمیدونم چرا با همشون اینطوری بد رفتاری میکنم خیلی آدم بدی ام انگار عقده دارم

نه عزیزم شما بارداری ازتون انتظاری نمیره 

من در عجبم مهمونا چرا مهمونیت رو پذیرفتن که بیان 

شما که سنگ تموم گذاشتی اعصابت هم به خاطر همه این موضاعت حق داشتی به هم بریزه

عیبی نداره از شمای باردار انتظاری نیست حسابی خسته شدی

همه رو باهم دعوت نکن 

"نذار يه غم، هزار تا نعمت رو از يادت ببره !"🌱📿.                 نه ازدواج کردن اونقدر خاصهو نه جدا شدن اونقدر فاجعه و بحرانما عادت كرديم با خاص كردن رويدادهاعدم وجود و نبودشون را تبديل به فاجعه كنيم.واسه همينه كه در بعضی از جوامع٣٠ سالگى سن خاصيه چون فكر ميكنن بعدش قراره چى بشه!حالا قبلش چى بوده كه بعدش چى باشه!٢٩ سالگيمون خيلى خاص بود حالاكه ٣١ سالگيمون بخواد فاجعه باشه؟!اصلا فراتر از اون از صفر تا ٣٠ سالگيمون چه گلى به سرمون زديم كه حالا از ٣٠ تا ۶۰ نمی‌تونیم بزنيم؟اما ما هنر و تخصص اصليمون خود زنيهيعنى عاشق اين هستیم كه شرايط عادى رو بحرانى كنيمو بعدش براش دنبال راه حل بگرديم.الآن كسانى كه طلاق گرفتن مردن؟يا كسانى كه ازدواج نكردن خيلى درمانده هستن؟يا كسانى كه بچه دار نشدن خيلى بدبخت هستن؟!چى تو سر ماست انصافاً؟!لطفاًياد بگيريم كه ازدواج و مدرک تحصيلى و بچه و...معيار ارزش گذارى ما نيستو اين‌ها فقط انتخاب‌ها و تصميماتیه كه ما در طول زندگى ممكنه بگيريم يا نگيريم.پس هر موضوعى رو اونقدر خاص نكنيمكه جهت مقابلش تبديل به فاجعه بشه.‌
دایاتو با ناپدریت دعوت نکنو وقتی اعصاب نداری مهمون دعوت نکن مجبورت ک نکردن

کلا اعصاب ندارمه بحث امروز و دیروز نیست 

اتفاقا زیاد خونه خانواده ام نمیرم واسه همین دعوا ها و اعصاب خوردیا منزوی شدم انگار 

به نظرم دیگ مهمونی نده اگه هم دادی اینقدر به خودت سخت نگیر شوهرت هم‌تحمل میکرد مهمونا میرفتن بعد میر ...

کلا چهار ساله ازدواح کردم این دومیش بود از مهمونی دادن فراری بودم گفتم یه مهمونی بدم این طلسم بشکنه

تب و لرز گرفت یهو کبود شده بود دکتر گفته مسموم شدی 

زندایی نیومده بود اون داییم مجرد بود اون یکی رو هم که آورده بود بی خبر خانمش ابنا رو نگفته بود ، حالا زن اونم یه دور میاد با مادربزرگم دعوا میکنه که فلانی چرا ما رو دعوت نکرده بود 

ولی در واقع من چند ساله ازدواج کردم هیچ کدومشون یه بار شوهرمو دعوت نکردن خونشون اینقدر بی کسم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792