ببینید فقط خودتون میتونید این شرایطو عوض کنید.
با این حرفا و غصه خوردن و یا فکر کردن به خودکشی بخدا اگر یکدرصد اگه شرایطتون بهتر بشه.
میتونید مشاور بگید؟ مشگل مالی و اینا ندارید خداروشکر؟
اگرم دارید با صحبت کردن فکنم بورسیتون کنن.
یه مشاور تحصیلی خیر خواه بگیرید ، براتون برنامه میچینه و ولتون نمیکنه به امان خدا ، چک میکنه پی گیره.
مثال میزنم ، من شرایطم خیلی نامساعت بود تا پارسال ، به مدت سه سال خیلی حالم بد بود بخدا بیشتر شبا پانیک عصبی میگرفتم ، ریزش موی شدید ، ۱۴ کیلو کم کرده بودم (با قد ۱۶۳ شده بودم ۴۲ کیلو)
بی جون و بی رمق ، صورتم پر جوش شده بود ، تیروئیدم مشگل پیدا کرده و کم کار شده بود.
فقط بخاطره استرس و ادمای سمی اطرافم و اون اتفاقایی که افتاده بود.
حتی مدرسه نمیرفتم ، شاید هفته ای یبار ، رشتمم ریاضی فیزیکه و سخته ، نمیشد یشبه جمعش کرد.
منی که تا قبلش نمره هام خداشاهده پایین ۱۹ نبود ، مدرسه خاص درس میخوندم .
سه تا تجدیدی اوردم!
همه چیزمو باخته بودم ، مامان بابام رسما ولم کرده بودن و به عنوان یه ادم بدبخت نگام میکردن.
از طرفی بهم حق میدادن بابت حال بدم اما از طرفی دلشون همچین بچه ای رو نمیخواست قشنگ حس میکردم.
یه روز پاشدم ، اتاقمو جمع کردم گوشیمو جمع کردم و سیمکارتمو عوض کردم.
از مامانم اینا خواهش کردم یه مدت هیچی نه بپرسن و بگن.
ببین حتی موهامو کوتاه کردم منی که میمردم برای موهام ...
خودم تو حموم تا شونه هام زدمشون
(موهای تا زیر باسنمو.. موهایی که با خون جیگر سالم نگهداشتم ، بدون مو خوره...)
من تو حموم اون ادمو کشتم... اون ادمی که منو تبدیل کرده بود به یه موجودی که لایق و شایسته نفس کشیدن نبود رو کشتم.
دکور اتاقمو عوض کردم ، چیدمان رو تغییر دادم.
عود و شمع و اینا خریدم ، نماز خوندم .
اعتقادتم رو محکم تر کردم
(من ادم مذهبی نیستم ، اعتقاداتمم به هیچ دینی وابسته نیست.
با تحقیق در مورد تاریخ اسلام و دین و آیین دیگه ، از هر دینی هرچیزی که به رشد و ارتقام کمک کرده رو برداشتم و هیچ چیزیرو کور کورانه قبول نکردم.
ما دینی که بگیم کامل ترینه نداریم!
هرکس دین خودش رو باید بسازه و تعصبش رو این نباشه که مثلا تو امام فلان رو قبول داری ولی اقای اکبر قبول نداره و داره بهش فوش میده! تعصب غیرت شماست به اینکه ایا واقعا انسانی؟
ایا کسی رو از خودت نمیرنجونی؟ ایا قلب و روحت از خودت راضیه؟
بقیه رو ولش کن ، تو درحق خودت خیانت نمیکنی؟
خیانت به خود باچی؟ با گول زدن خودت و توجیح کردن خودت
برای درس نخوندن و یا هرکاری که یکم ارتقات بده.
الان دوستت بگه فلانی برام فلان کارو بکن و بفهمی اون کاری که دوستت ازت میخواد ، سرنوشت دوستتو میسازه ، با جون و دل انجام نمیدی؟
شبانه روز تلاشتو نمیکنی؟
پس خودت چی هان؟
کی برای تو تلاش میکنه؟ هیچکس!)
خلاصه،
شاید بنظرت مسخره بیاد اما مدیتیشن کردن رو اصولی یاد گرفتم از یوتوب و..
با شمع و عود خودمو اروم کردم.
کتاب خوندم و با کتابای رمان زیبا شروع کردم ، مثل کوری ؛ بادام ؛ هردو در نهایت میمیرند و.....
کلیییی کتاب خوندم و ورزشو شروع کردم ، بعد دوسه هفته که حس کردم حالم بهتره گوشیمو عوض کردم (اگه برات امکان نداره ، اشکال نداره ، همچیشو پاکن ؛ اهنگاتو پاکن ، عکس و هرچیزی که تورو یاد اون ادم کثیفی که درونت شکل گرفته میندازه بریز دور ، گارد گوشیتو عوض کن.)
اهنگای شاد ریختم ، پادکست های جالب گوش دادم.
رفتم سمت فیلم و سریال های قشنگ مثله : سریال دزد و پلیس که با بازیگرهای ساختمان پزشکانی که بچه بودیم میدیدم ساخته شده.
هری پاتر دیدم
مانی هایست (خانه کاغذی ، ساخت کشور اسپانیا) رو دیدم.
سریال خانه به دوش ، قدیمی و قشنگه.
سریال بد و دیوانه رو دیدم ، از سریال کره ای خوشم نمیاد اما این قشنگ بود.
سعی میکردم شبا نبینم که بخوام تا صبح بیدار بمونم و صبح
تا شب بخوابم چون این کار خودش افسرده میکنه ادمو.
غذاهای مقوی میخوردم و ویتامین ، وزن گرفتم بالاخره و رسیدم به ۵۵!
پوستمو با خوردن اب و ویتامین و اروم کردن ذهنم با مدیتیشن و روتین پوستی درست ، عالی کردم.
سبک لباس پوشیدنم رو تغییر دادم.
اینستاگرامم رو همچنان نصب نکردم و از فضای دروغینش خودم رو حفظ کردم.
فضای مجازی برای من دیگه رسما نه معنی داشت دیگه نه معنی داره ، بخدا هنوزم ندارم.
تلگرامم ندارم هیچی ندارم و ادمای اطرافم یهو حذف کردم همرووووو!
فقط مامان و بابامو و داداشم بودن اوناهم ازشون خواهش کرده بودم مراعاتم رو بکنن و چون میدیدن دارم یه حرکتی میزنم بعد اون همه وقت هایی که هدر دادم و زندگی نکبت بار درست کردم.