فکر میکردم بعد ازدواج یه زندگی رویایی درانتظارمع ولی کاش همه چی توهمون دوستی میموند،،،
نه تقصیر اونه ونه تقصیر من خانوادش نمیذارن زندگی کنیم
باعث تمام مشکلات وناراحتی های بین ما از ریزترین چیزها تا بزرگترین مسائل هستن،،،
ازشون متنفرمممم مخصوصا از ننه عقده ایش چون خودش اول ازدواجش زندگی خوبی نداشته الان نمیتونه بیینه پسرش منودوس داره و زندگیمون خوبه همش شوهرمو میکشونه طرف خودش
امشب هم ماشین شوهرشو برده بیرون شهر تفریح
پدرشوهرمم اومده ماشین مارو برداشته میگه من صبح نمیتونم بااسنپ برم شما بااسنپ برید سرکار شوهرمم بدون مشورت بامن ماشین رو داد به باباش
منم قهر کردم اومدم خونه بابام خوابیدم