سلام شبتون بخیر🌷
یادتون میاد بلاگرها چجوری اومدن اصلا؟
یک عده شروع کردن قدم به قدم زندگی هاشونو بروز دادن، اول از سفره شون و غذاهایی که میخوردن یا تو رستوران میخوردن میذاشتن، کم کم فعالیتشونو گسترش دادن و از بچه هاشونم گذاشتن، کم کم دیدن نه، بعضیا خوششون میاد و لایک و فالور بیشتر میشه، خودشون و همسرشونم وارد صحنه شدن
و اینطور شد که زندگیشون رو ریختن تو مجازی
حالا از چی میذاشتن؟ از دعواهاشون و نداریهاشون که بالطبع نمیذاشتن، هرچی تو زندگیشون خوب بود رو میذاشتن. حالا خوب یکی یه خونه ساده تو فلان شهرستان بود و خوب یکی دیگه یه خونه ویلایی تو جنوب تهران
این شد یه منبع درآمد براشون و احساس مفید بودن و مستقل بودن و زن قوی بودن پیدا کردند.
این طرف گوشی چه خبره؟ این طرف گوشی یا یه خانمیه که میشینه نگاه میکنه و میگه خاک بر سر من، چرا همسر من سوپرایزم نکرد واسه تولدم؟ چرا من انقدر کم به خودم میرسم؟ چرا کاشت ناخن نمیکنم؟ چرا شوهرم چاقه و...
یا یه آقاییه که نگاه مکنه و میگه چرا همسر من انقدر خوشگل و خوش اندام نیست؟ چرا اینا همش سرحالن و میخندن و هییچ وقت خسته نیستن؟ چرا اینا هر روز چند مدل غذا درست میکنن غر هم نمیزنن اما همسر من یه غذا رو با منت جلومون میذاره؟
و مقایسه، ایراد گرفتن، سرد شدن از هم، کم شدن علاقه و... حس ناامیدی و خستگی از زندگی
تازه به اینجا ختم نمیشه ها
ادامشو میگم