من تا اون موقع که بیست و چهار پنج سالم بود فقط مشهد رو از تلویزیون دیده بودم
خواب دیدم دارم به آسمون نگاه میکنم یه مناره بلند که از آسمون گل میریزه روش رو دارم می بینم یه نسیم خنک هم داره به صورتم میخوره
ماجرای سفرش مفصله
ولی وقتی رسیدم رفتم زیارت میخواستم برگردم هتل یه خانمی گفت قراره یکی از صحنا رو گل بارون کنن
از هرکی می پرسیدم نمیدونست حتی خادما خلاصه پرس و جو کردم رفتم صحن رو پیدا کردم
همون مناره که گل می رخیتن روش همون نسیم خنک که به صورتم میخورد یه شاخه گل هم افتاد رو چادرم
خیلی حال معنوی خوبی بود