۵ساله ازدواج کردم یه دختر۹ماهه دارم شوهرمکلا همش میگه کار دارم مشغول کارم دیرمیام ۱۱زودتر نمیاد الان یکیدوروزه زودتر میاد همشم میخوابه حال نداره کمحرفه باهام دیشبم رفتیم با بچه یه چرخی بیرون بزنیم تو راه با یکیسلام علیککرد نفهمیدم کیه اومدیمخونه منم یه ذره خسته شدم سردرد شدم خوابیدم بیدارشدم بچه گریه کرد باهاش بازی کردم بعد پاشده با داد میگه شام چیه گفتماملت بزن بعد شروع کرده دادوبیداد من از دستت خیلی ناراحتم دوست پسر قدیمیتو دیدی اومدی خونه حالت بد شد خیلی ناراحت شدم از حرفش شروعکردیم دعوا کلی دعوا کردیماومدم خونه پدرم تو راه میگه دیگه نمیخوام برو بچهروهمازت میگیرم یه زن میگیرمزن بابای مهربون ازمادر عین توبهتره واقعا دلمشکست از دیشبم نه زنگ زده نه پیامحتی حال بچه اشو نپرسیده 
به نظرتون سرش جای دیگهگرمه چون قشنگنشون داده من و بچه رونمیخواد هرسری همقهر میکنه منتظر میمونه مت برم آشتی ولی این سری نمیتونم فکرکنبا بچه بیای یه حال بچه رونپرسه اون ادمحتما جای دیگه داره گرممیشه 😔😌😌