دلبندم که جایی بدون تو نمیروم..
عقربههای ساعت به ما رحم نمیکنند..
روزها میروند و فصلها میآیند
و تو همچنان شوخیات گرفته..
بهمن میاوری و با قرص کوچکی ساعتها به خواب میروی، ساعتها از من دوری
کیلومترها فاصله داریم، اما بویِ محبوب تو را هر روز حس میکنم، نمیدانم در این نامهی حوصله سربر چه از جانت میخواهم..
احتمالا این را فردا میخوانی..
وقتی تازه از خواب بیدار شدی؛ و میبینی چقدر سخت است بیدار شدن چرا که قرصها میخواهند زمینگیرت کنند..
میخوانی و میبینی مثل همیشه است..
اوضاع آرام است، خواهرت عاشقانه دوستت دارد و برایت بیش از هر چیزی ارزش قائل است..
دلتنگ است؛ زندگی با دوری از تو برایش لذتی ندارد، میدانی در این میان اشکها ریخته و میلی نداری که چیزی از اشکهایش بدانی..
این نامه بسیار غمگین است، تصور میکنم چطور پلکهایت میلرزد، چطور چشم باز میکنی..
چطور قطرات آب به صورتت برخورد میکنند، و چطور بیمیل به صبحانه نگاه میکنی...
باید سرکار بروی، خوب است امروز خودت را سرگرم میکنی که کمتر به چیزی فکر کنی..
و من امروز هر دقیقه به ساعت نگاه میکنم و با خودم حرف میزنم، جگرگوشهام..
شاید گفتن این فکر ناعادلانه باشد و برای تو بار مسئولیت بیاورد اما، بارها فکر کردم
هزاران بار، و هر بار فهمیدم شاید کسی با نبود شخصی نمیرد، اما من مثل انها نیستم
با نبودِ تو میمیرم...
تو پناهِ من هستی عزیزم، من همیشه دوستت دارم؛ و کنار تو خواهم بود..
مثل یک گنجشک که روی شانهی کاج است..
خانوادهی من، نمیدانم آنجا به چه فکر میکنی، ولیکن میدانم فکرهای در سر تو، فکرهای خوبی نیستند، خوب است زندهام..
و کاش بتوانم زنده بمانم، چرا که من نباشم کسی مراقب تو نیست...
تو قوی هستی، با مشتهایت..
با مشتهایت که درد را همراهی میکنند..
اما دوس دارم پاسبان قلب مردانهات باشم..
همان که نبضهای ضعیفی دارد و از همهچیز خسته است، به او بگو صبر میکنم رو به راه شود، به من باور دارد میداند کنارش هستم..
و مرا ببخش اگر میگویم تنها نباش؛ من کافی نیستم، برای اینکه خوشحال باشی، عزیزم تو به یک دختر کوچک که زنانه رفتار کند احتیاج داری..
تو باید آرام شوی؛ و دستهای مردانهات محبت ببینند،
و بدون تعارف میگویم، تو کاملترین مردی هستی که دیدهام، میدانم هر کسی که کنار تو باشد عاشق میشود و خودش را دوست دارد..
میدانم او را میپرستی عزیزدلم
میدانم که او یک مرد را کنار خود دارد..
پس تو لیاقت هر آنچه که خوب است را داری؛ پس تو عزیزی و هرکس عزیز تو باشد
برای من هم نادر است..
من به اخمها و بدعنقیهایت عادت دارم، حتی به اینکه فردا از این نامه تعریفی نشود عادت دارم..
من با تمام چیزهایی که هستی دوستت دارم..
من به تو باور دارم تار و پودم
شبخیر به تو چشمهایم..
شبخیر به تو و خستگیات از انسانها و این دنیای بیرحم💙