اصلا و ایداا کلامی باهاش حرف نزن. هیچی نگو. کم پیش نیومده بچه دزدیدن. من خواهرر کوچیکم ۳سالش بود. تو ساختمون یادم نیست یکی رفت بیرون و در حیاط چند لحظه باز موند.. این بشر مثل جت دویید رفتیم دنبالش.. نکبت یه دختره بچه رو گرفته بود زیر بغلشششد بدوو. سمت موتور. گفتیم کحاا. اره خاله گمشده بود داشتم میبردم تحویل پلیس بدم. داشتن بچه رو میدزدیدن به خاطر طلاهای تو گوشش و النگوهاش 🤬🤬دیگه حتی درو حیاط و خونه رو از داخلم قفل میکردیم
تورو کار ندارم
من بودم قشنگ ی دست میزدمش بعد دوچرخه شو مینداختم اتاق نمی‌دادم
اسی با یبار زدنت چیزی نمیشه نمیگمم محکم بزن
خدایی نکرده فردا سرش بلایی بیاد همه واسش صاحب درمیان گردن تورو میگیرن
توام حموم رفتنی اونم ببر
من همیشه به مامانم میکم من زنده موندنم عجیبه
بچه اول بودم بعد شیر به شیر با من برادرم دنیا اومد مامانم درگیر برادرم شد منم خیلی شر بودم هنوز میشینند داستان‌های بچه گی منو تعریف میکنن اونموقع ها هم درهای خونه ها همیشه باز بوده نمیبستن یکهو مامانم میدیده من نیستم غیب شدم حالا همه خانم‌های محل راه میافتادن دنبال من برگزدن
