حق داری. منم یه دوران از زندگی به همین رسیدم انگار کار می کردم و سختی می کشیدم تا خانواده شوهرم در رفاه باشن. جالب بود که حتی حاضر نبودن بچه ام نگه دارن. از اون طرف مادرم واقعا انگار باور داشت خانواده شوهرم من به خاطر شغلم نگه داشتن و من بدون شغل ارزی ندارم و طلاقم می دن!
انگار این شغل یه طنابی شده بود دور گردنم که خفه ام می کرد
از اینجا رونده و از اون جا مونده شده بودم! آخرش آمدم از کارم بیرون.! دقیقا درکت می کنم چی می گی! آنقدر مادرشوهرم حرص می خورد که چرا دیگه سر کار نمی ری! (دلم می خواست بهش بگم زن گنده شوهرم خرجم می ده تو زورت میاد بعد این چند سال که پول شوهرم خرج مهمونی هات و بریز و بپاش هات می کردی زورت نمی امد؟ )