دوستان من نمیدونم چرا ابنجوری ام مثلا یهو تو دلم میگم خدا رو شکر من فلان مشکلو ندارم یا مثلا میگم از یه سنی به بعد ادم دندونش خراب میشه پوستش فلان میشه ، بعد یهو اتفاق میوفته چنددروز بعد یا همون روز ، یهو به ذهنم میاد فلانی معلوم نیس کجاس یهو سر و کله ش پیدا میشه ، یهو هوس فلان خوراکی میکنم از راه میرسه خیلی پیش میاد برام
دیروز صحبت خرج و گرونی بود گفتم خدا رو شکر خرج دوا درمون ندارم دندونام هنوز به تعمیر نیوفتاده یکم این سال ها تا جوونم پس انداز کنم که بعدا میوفتم تو خرج دندون و ابن چیزا امشب سر شام دندونم شکست ، راستش مدتهاس از ازدواج نکردنم میترسم سنمم دیگه کم نیس همه کوچیکترا بچه دارن من حتی خواستگارم ندارم و همش درگیر افکار تمسخر امیزم هی تو ذهنم میاد که اون سنش بالاس ازدواج نکرده و افکار اذیت کننده ط اینجوری دارم و همش میگم دیگه نمیشه و بابت این افکارم ترس میاد سراغم ترس از ازدواج نکردن و تنهایی ابدی و.....، امروز که دندونم شکست در حالیکه دیروز به ذهنم اومده بود باز رفتم سراغ فکرام نکنه اونام برام اتفاق بیوفتن همش میگم مسخره کردم پس سرم میاد و تنها میمونم ، بزرگتریک ترس زندگیمه اصلا نمیتونم ترکش کنم حتی فک میکنم بخاطر افکارم مجازات میشم و اتفاقای بد برام پیش میاد کسی مث من بوده؟