جنگ اعصاب راه انداختیم باهاشون
مثلا اوناک مسخره میکردن ماشمشیر از رو بستیم بیشتر مسخرشون کردیم لباساشونو یا لهجه شونو
از دعواعم نمیترسیدیم قشنگ میزدیم ب سلیطه گری چون سرپرستام مبومدن حق ب ما میدادن چون اونا شروع کرده بودن اینجوری دهناشون بسته میشد
یامثلا اون بزرگه زو خیلی اذیتش کردیم... سر همین گرما سرما مثلا تختش کنار شوفاژ بود میگف اینو روشن نکنین ما میکردیم بعدمی رف ب سرپرست میگف اونم طرف مارو گرف ب اون گف اگ گرمته رو زمین بخاب
یا مثلا تو حرفامون همش بهش کنایه میزدیم غیر مستقیم مسخرش میکردیم اونم خب هیچی نمیتونس بگ 🤣
یا شب امتحان منو بدخواب کرد من روز بعد ساعت ۶ صب بدخوابش کردم
در کل فق باید بشی دقیقاااااا مث خودشون😁