منو جاری تو ی ساختمونیم جاریم چهل و پنج سالشه و نوه یک سالع داره بعضی وقت ها میارش پیش بچه من بازی کنه امروز مامانم و خواهرم خونه خواب بودن بچه من ساعت شش صبح بیدار میشه جاری هم صداشو میشنوه میاد خونه بدون اینکه ب من سلام کنه نوشو میبره پیش بچه من بازی میکنه خودش هم سر و صدا میکرد منم رفتم تو اتاق خودم زدم خواب و نیومدم پیشش بشینم چون دیدم احترام نمیزاره منم لایق احترام ندونستمش