پسرم ازبچگی نمیزاشتم باهرکسی بگرده تو مدرسه تو کوچه هم نمیزاشتم بره خیلی حرفاجلوش نمیزدیم خیلی رعایت میکردم خودمو سختی میدادم دعواهاشو با خواهرش تحمل میکردم میگفتم تو خونه بازی کنید که بیرون نرفت میرفتم درموردمدارس تحقیق میکردم به میرفتم اطرافش دنبال خونه میگشتم اجاره کنیم فقط خدامیدونه دگه شد تقریبا 16سالو نیم که غرغراش شروع شد دوستام منو مسخره میکنن من با سرویس مدرسه میرمو میام من دگه بزرگ شدم دوستام همه متوردارن ماشین دارن میرن سرکار خرج خودشون درمیارن همیشه تو نبودپدرش بهم میگفت ومن دلم میسوخت گذشت تحمل کردم تا تابستون پارسال ماخونه مون کناریه شهربازی هست بعد عید بود شوهرم رفته بود روستا برای آبیاری اینم بگم همه حسرت پسرمو میخوردن چون تو کارخونه کمک میداد خیلی عاقل وخوب. بود دگه من اون شب که شوهرم نبود بچه ها رو بردم شهربازی نزدیکمون که کاش نرفته بودم هیچوقت پسرم دوباره اصرارش شروع شد بزاربرم سرکار دستم تو جیب خودم باشه منم خیلی دلم سوخت گفتم اگه کاری تو شهربازی بود چون نزدیکه من باباتوراضی میکنم خلاصه رفتیم اولین جایی که پرسید گفتن آره شاگرد میخواهیم ازفرداشب بیا خیلی خوشحال بود منم فرداعصرپدرش اومد مهمون اومد من در قالب پیامک به شوهرم گفتم تو بستنی فروشیه بره کاریاد بگیره واین حرفا دگه پدرش باتردید قبول کرد خلاصه گذشت چند ماه دیدم لباس پوشیدنش عوض شد زنجیر خرید انداخت گردنش وبماند که پدرش همیشه میگفت حقوقت کمه نمیخاد بری واین حرفا دگه تو اوج شلوغی شهربازی شهریورماه بود گفت خسته شدم حقوق درست نمیشه کارش سخته و نرفت فقط گفت ازاین به بعد من برای تفریح میرم شهربازی چون باهمه آشناشدم رایگان سوارمیشم وپیش دوستامدهستم گفتم باشه دگه پدرش هرروز جربحث داشت که کجا میره تا دیروقت این حرفا منم میگفتم همین جابغل گوشمونه تو شهربازی طوری نمیشه دگه گذشت مهرماه یه شب من خواب بودم شوهرم دیده بود دیر کرده گوشیشم خاموشه نگران تاساعت 3صبح صبرکرده بود دگه میخواسته بره بیمارستانها و بگرده دیده بایه موتور اومده دونفرهمراهشن اینم خرامان خرامان داره میاد زده تو گوشش وقلیون دستشو شکسته من با صدای دعواشون بیدارشدم ایقدرپرو شده بود تو رو باباش وایمساد اینم بگم پسرم قبلاً لب به قلیون نمیزد