سلام
خانما دلم پره داره میترکه .
طولانی مینویسم همشا توروخدا نظرتونا بدین.
من چندوقت پیش با۳تابچه کوچولوجراحی سخت یعنی خیلی سخت انجام دادم فقط یه آجی دارم عین غریبه اومد وچایی خوردورفت من تاچندروز چشم به راه نیمد به مادرم گلایه کردم زدبه دادوبی داد که دلش خواسته نیمده وبماند توشرایط سخت تادم مرگ رفتم بامنی که ۸ساعت اتاق عمل بودم مادرم دعواکرد که چراتوقع داری آجیت بیادخدااااشاهده خودشم قهرکردورفت من موندم وشوهرم و۳تابچه کوچیک شوهرم نوکریما کردولی خجالت خانوادم یک عمرموند حالا.......