من اصلا حساس نبودم .چند بار با برادر م و همسرش سفر رفتیم و هیچی نمیفهمیدم یا اصلا تو این باغ ها نبودم .تا ی بار میخواستیم جای بریم ک بحث لباس شد زن داداش م گفت من مانتو مشکی دارم نمیپوشم دیگه نوعه .گفت نکنه همون مانتو مشکی ک تو سفر پوشیده یود رو میگه .منظورش تنگ بود .یبار دیگع ک سفر رفتیم داشتیم تو آشپزخونه ظرف میشستیم اینم ظرفا آورد دیدم از پشت ی لحظه نگاش کرد واقعا عصبی شدم آدم غریبه ی چیزی هر بار جمع خانوادگی هست اعصابم بهم میریزه