اقا هم اتاقیم تو خوابگاه تخت پایین منم تخت رو به روش بالا بعد اقا ما یه گوهی خوردیم با این بیجنبه ها امشب نشستیم یکمی حرف زدیم بحث جن و اینا بود تموم که شد گفتیم لامپارو خاموش کنیم بخوابیم این یه ریسه با نور سفید چسبونده به سقف تختش بعد روشنش کرده امشب میگه میترسم (و میدونم که الکی میگه چنذبار برق رفت تا یک تاریک شد این ترقه میترکوند تو تاریکی میرقصید)منم خیلی حساسم وسواس دارم یه ذره نور باشه تو اتاق نمیتونم بخوابم شبا فردا هم میانترم دارم میخوام صبح زود بیدار شم حالا میگم خاموش کن نمیتونم بخوابم میگه میترسم خیلی رو مخمه کم مونده باهاش دعوام بشه
باهم خوبیم معمولا اوکییم با همدیگه فقط سر اینچیزا رعایت نمیکنه اصلا میگه میترسم
چیکارش کنم