پدرهمسرم فوت کرده .خونمون دوطبقه بود .خواهرو مادرش از کیش میخاد بیاره تهران پیش ما .میگه هم خورد و خوراکشون باما باشه هم هرجا میریم...رسما سرجهاز برام بیاره ...ماشالله همش هم دخالت میکنن .فلان چیزو چند خریدی .کجا رفتی .چیکارکردی ..
درحالیکه خانواده منو میبینه .مثله مترسک فقط ساکت میشینه هرچی بیارن تا تهش میخوره و اخرشم ناراضیه ...چیکارکنم از دستش .میخام خفه اش کنم
ببین ولی با هم نخورید و با هم نباشید هر کی جدا تو واحد خودش
فقط می تونم بگم خدا بهت صبر بده🥲
کوتاه نیا . جنگ اول به از صلح آخر
بگو بیان ، من رفتم
شوهرت خیلی دیگه جوگیر شده
اینهمه آدم بدون شوهر و پدر دارن زندگی میکنن
وای زیر بار نریا ببین بخدا بدبخت میشی
بیان تهران ولی جدا باشن از شما
هرکی زندگی شخصی خودشو داره
قاطعانه وایسا بگو نمیتونی اینجوری زندگی کنی ببین شاید مقاومت بشه حرف بشنوی ولی بعداً به خودت افتخار میکنی
خیلی رک به همسرت بگو که آخر این کار جز جدایی و هر روز بحث و دعوا هیچ چیزی نیست
واینکه شما ازدواج کردین با مردی که یک زندگی مستقل داشته باشین اینو تاکید کنین و راجب آینده هم زیاد بگین
فقط همینو بگم جنگ اول به از صلح آخر،به هیچ وجه قبول نکن،حتی اگه شده اسمت بشه سلیطه خانم
من آه ساله تو این وضعیتم..برمیگشتم به زمان گذشته شرط میکروم خونه مجزا میخام...خیلی سخته اسی .
بگو خونه مجزا میخام
چطور میخوان کیش رو ول کنن بیان دوستای من هرکی رفت کیش سر کار بیکارم شد دیگه دوست نداشت برگرده جای دیگه زندگی کنه
وای چ ترسناک.خدا بهت صبر بده.ابزار آلات جنگی هم اماده کن داشته باش
هیچ کاری جزء یک کاری انجام بده که وگرنه گرفتار سختی میشی بگرد دنبال شوهر واسه خواهر شوهرت عروسش کن
