2777
2789

من چندتا خواهر برادر دارم، که تو زایمان خواهرا و عروسها همراه شون بودم بیمارستان و بعد بیمارستانم تا ۱۰ الی ۱۵ روز پرستاریشون رو میکردم بچه داری و پذیرایی از مهمانهاشون برای بعضی ها حتی برای دو زایمان شون هم رفتم ولی تا به حال خودم هیچکدومشون رو به زحمت ننداختم ، اینم بگم که من خودم تا استراحت کنم حالم خوبه ولی استراحت نداشته باشم وضع بدن خودمم به هم میریزه، الان یکی از همین خواهرام دوباره قراره زایمان کنه و از من میخواد برم بیمارستان همراهش و تا روز بخیه تو خونه اش بمونم قراره سزارین بشه و من باید ازش پرستاری کنم و در عین حال خونه اش خیلی پررفت و آمده و من واقعا خسته میشم، با خودم میگم من چون تنهام کسی رو ندارم از من انتظار دارن اگر متاهل بودم اگه مال کسی بودم انتظارشون از من کمتر میشد حس میکنم انگار کارگرم اینکه جلوی بقیه دولا راست بشم سفره برای مهمونها بندازم و جمع کنم و بشورم و اینکارها یادم میفته بغض میکنم ،بهش میگم تو بیا اینجا بمون تا دو هفته اینطوری منو مادرم هر دو میتونیم به هم کمک کنیم و دوتایی برای من راحت میشه از حرفم ناراحت شد و قهر کرد و گفت تو چون خواهرمی راحتم باهات

 میخوام نظر شما رو بدونم  

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

حس میکنم انگار دارم خودم رو کوچیک میکنم دفعه های قبلی وقتی برای کمک میرفتم خونه اش یه بار دوستهاشم بهش با خنده گفتن کار داشتی دوباره خواهرت رو آوردی که ازش کار بکشی اون لحظه خیلی اون حرف بهم برخورد و احساس بی کسی پیدا کردم اینکه یه مرد بالا سرم نیست که روم غیرت نداره یه همچین احساسی 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز