خانما بیاین یه داستان باحال واقعی

چنسال پیش عروسی دختر فامیلمون دعوت شدیم و رفتیم یکی از پسرای فامیل و اونجا دیدم و ازش خوشم اومد

لایک و کامنت بذارین ادامشم زود میذارم

گفتم

😂👌

لایک

هیچ رفتم پیداش کردمو فالو و ریپلی و شماره داد و باهم بیشتر آشنا شدیم 

اما از همون اول بهم گفت که قصد ازدواج نداره و منم به ظاهر قبول کردم اما همون یکی دوبار اول که دیدمش شیفته ش شدم و تو دلم میخواستم زنش بشم

تا اینکه بعد دو هفته اینا یروز گفت با هم همو ببینیم و کادو تولدتو بهت بدمو کات کنیم چون من قراره با یکی دیگه ازدواج کنم شایدم اصلا هیچوقت ازدواج نکنم

اولش راضی شدم ولی خب بعد لج و لجبازی شد و کلا کار به بلاکی کشید و من قرار اخر رو دلم موند بعد اون فقط دلم میخواست راضی شه یکبار دیگه همو ببینیم و منم کادو تولدشو بهش بدم چون تولد هردومون تو یکماه بودهیچی بعد اون من رفتم مشهد سوغاتی اوردم براش همو ببینیم اما باز سر یه لجبازی کوچیک همه چی بهم خورد و من خییییلی بی قرار بودمو به پیشنهاد دوستم از یه اقایی دعای برگشت گرفتم بعد چن وقت دیدم از بلاکی درم اورده پیام دادم و پیشنهاد داد همو ببینیم اما باز جور نمیشد چن ماه به همین روال یا اون نبود یا من کلا نمیشد تا از تو سایت شماره یه خانم جنوبی که قران نگاه میکنه رو گرفتمو زنگ زدم و بهم گفت تو با این اقا ستارتون جفته از نظر تفاهم اینا همه چی اوکی ولی خب یه مشکل اساسی وجود دارهاین آقارو یه خانمی بسته برا خودش یک زن مطلقه درجایگاه مادر من اول باورم نشد گفتم یچی میگه اما دیدم نه از یچیزایی که من بهش نگفتم خبر داره مثلا گفت باهاش قرار میذاری همو ببینید اما نمیشه جور درنمیاد گفت حتی دعای محبت گرفتی برگرده اما دعا عمل نمیکنهگفت دعای اون زن طلسمش انقدر قویه که هیچ دعای محبت روش اثر نمیذاره و تو طلسم و باطلم کنی اون یه طلسم قویتر میزنه کامل اون اقا رو به حصار خودش دراورده جوریکه میخواد با تو دیدار داشته باشه اما نمیتونههیچی دیگه برنگشت که نگشت حتی دعای محبتی که گرفتم بینمون بدتر سنگینی انداخت و دعوامون بالا گرفت اما وقتی دعارو انداختم تو آب نمک سرکه آروم گرفت و بعد چن ماه شنیدم با یک زن مطلقه که مادر یه بچه هست عقد کرده