من خودم دوران دبیرستان مامانم که گاهی یادش میرفت کلید خونه رو برام بزاره چون شاغل بودن از مدرسه برمیگشتم پشت در میموندم همسایمون تعارف میکرد میگفت ببیا خونمون تا مامانت میاد
رفتم خونشون برام میوه و چای آورد نشستیم به صحبت کردن زنگ خونشون زده شد مامانه رفت درو باز منه پسرشون تو اتاق بوده نمیدونم حالا هندزفری تو گوشش بوده چجوری بود نمیدونست من خونشونم از اتاقش اومد با شلوارک و از این تاپا تا منو دید اون یه دادی کشید منم از داد این ترسیدم از سرجام بلند شدم هیچی دیگه زود زد داخل اتاقش منم مامانم اومده بود دنبالم رفتم خونمون
این آخرین بار بود که رفتم خونشون