اول خودم
شبای قبل عروسی همیشه با تصورش فقط گریه میکردم حس میکردم نمیتونم طاقت بیارم.بالاخره اون شب رسید و خیلی سعی کردم اشکم در نیاد بخاطر ارایش😂اما نشد چشمام پر بود گریه و خنده قاطی هم بود.هر باز فیلممو میبینم بازم اشک میریزم😥
خیلی سخته به نظرم 😢
برادرم هشت ساله بود
فقط وجودش بود ک
طاقتمو طاق میکرد ....
هنوزم ک هنوزه
یادش ک می یوفتم
یه جوریم میشه
من ک میخواستم برم یه شهر دیگه گریه نکردم🤣🤣
ولی بعد عروسی حسابی جبران‌کردما
من حتی تصور میکنم بغض,میکنم
لحظه سختيه
حالا من راه دور ازدواج كردم عروسي تو شهر خودشون بود منو بردن خونه ي پدر شوهرم بعدشم از اونجا خونه ي خودم
ولي تو تالار كلي تو بغل خانوادم گريه كردم
وای اره من اشکم دراومد اشک همه رو هم درآوردم.
من الان بهش فکر میکنم گریه میکنم😐
واااای به خدا من عاشق مامان بابامم یعنی میمیرم براشونا ولی هر کاری کردم شب عروسیم گریم نگرفت اصلاااا😁😁😁درعوض شوهرم خودشا داغون کرد انقدر گریه کرد اییییش😐😐
خیلی لحظات بدی بود تو اوج خوشی یه سنگینی بود رو دل ادم من که خیلی گریه کردم
من از در تالار عشقم با موتور دنبال ماشین عروسم بود. کلا رو هوا بودم هیچی از بعد تالار نمیفهمیدم و فقط اشک میریختم. خدایا اون شب شب اول قبر من بود
من تا شب قبلش هر شب با گریه میخوابیدم ولی روز عروسیم عین خیالمم نبود تا یک هفته بعد ماه عسل! یهو یادم افتاد!!!
داداشم اينا داشتن ميرفتن ماه عسل ماهم رفتيم خونه پدرخانومش
مامانش نتونست تحمل كنه و زد زير گريه
ماهم پابه پاشون گريه كرديم😆
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
24 ثانیه پیش
56 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز