داستان از این قراره شوهر دوستمون با ما فامیله
( مشکلات مالیشم به ما مرتبطه حساب کتاب داریم از پول ماهم کم میشه حالا بحث این نیست )
پسره این وسط میره قرض میکنه تا جلو دختره کم نیاره دختره نفهمه این اوضاع مالیش چقدر خیته /:
ول کن داداش من تا ۳۰۰ میلیون زیر قرضی و اصلا نمیدونی پولات چیشد با قرض دوباره اون بدهیارو میدی😐
نه هنوز خونه رهن کرده نه جهیزیه نه پول عروسی عقدن
راحت برو بهش بگو شرایط من اینجوریه
جفتشون برای ما عزیزن ایشالا خوشبخت بشن
اما تا کی میخواد اینجوری ادامه بده چند وقت دیگه برن سر خونه زندگی این مشکلات بزرگ میشه بلاخره که ی روز طرف میفهمه تو ،تو چه شرایطی هستی
شایدم این وسط خودت سکته کردی الانشم خیلی اعصابش خورده و دغدغه فکری داره