ی سال باهاش بودم طوری بود ک تمام خانواده اش میدونستن باهم زیاد نرفتیم بیرون در حد ۴ بار چون پول نداشت و سختش بود بخواد هزینه کنه حدود ۶ ماهه ندیدمش حتی بهش گفتم خانواده ام دیگه راضی نیستن باهات حرف بزنم گفت من کار ندارم نمیتونم بیام خواستگاریت باید صبر کنی باز ی ساله صبر کردم دیگه نمیتونم تو این ی سالن فقط عصر تا شب میره ی کاره پاره وقت ک خرج خودشم نمیده خودمم خیلی جاها بهش کمک مالی کردم دلم میسوخت حتی شارژ تلفن هم نمیتونست بده اکثرن خودم زنگ میزنم خسته شده بودم خانواده اشم ۲ ماهه میدونن هر شب مامانش باهام حرف میزنه و خواهرش و باباشم میدونه اما اقدامی نکردن
منم بهش گفتم خانواده ام دیگه راضی نیستن و نهایت بتونم باز بهت وقت بدم ۳ ماهه و گفت برای کار من باید صبر کنی من کارای کارگری و حمالی نمیکنم و اگه میخوای بری الان برو و خدافظی کرد و قطع کرد منم دیگه سراغشون نگرفتم اگه در آینده برگشت یا خواهر و مادرش زنگ زدن چی بهشون بگم