اره، تا حالا بهش فکرنکرده بودم ولی الان که بهش فکرمیکنم چندسال پیش تقریبا14،13 سالم بود دبیرمون بهمون گفت یه انشا بنویسید بنده هم که خیلی دراماتیک تشریف دارم یه انشای غمگین نوشتم اینطوری بود: شخصیت اصلی داستان که من بودم نامادری داشت و یه خواهر و برادر ناتنی به اسم علی و زهرا که دوسش نداشتن و همش اذیتش میکردن و...(یه انشای بچگونه)
پنج شش سال بعد مامان و بابام طلاق گرفتن و بابام چندماه بعدش ازدواج کرد نامادریم هم زود باردار شد و یه پسر به دنیا اورد به اسم علی و دومین بچش هم اسمشو گذشتیم زهرا😅تنها تفاوتش اینه که خواهر برادرم عاشقمن و من عاشقشونم حتی زن بابام که من مامان صداش میزنم هم چیزی برام کم نزاشته خداروشکر... انشا رو هنوز دارم، خواستم بگم من واقعا به نوشتن اعتقاد دارم و چندباری هم نتیجه گرفتم🩷.
لعنتی طومار نوشتم😂😂🙏🏻