حدود یکماه واقعا ذهنم درگیر یود مدتی فراموشش کردم دوباره یادن افتاد نصفه شبی حالم بد شد
شوهرم که انکار میکنه میگه من پاک تر از این حرفام حالا خبر دارم دوس دختر داشته رفته خاستگاریشم و اون قبول نکرده و یه سری هم خواهرش برگشت گفت پسرم مثل داییاش دختر باز نیست(بماند که خودش 25 سال پیشقد تنور پسر بازیاش داغ بوده)حالا جالبه از گندای پسرش خیلی شنیدم ولی از شوهرم و داداشش اصلا
الان هیچ که خودمون مشکل زیاد داریم باعث شده حالم از شوهرم بهم بخوره همش حس میکنم بهم دروغ میگه من خودم اصلا تو این فازا نبودم
الان واقعا بدم از شوهرم میاد همش میگم چه آدم کثیفی بوده درحالیکه اصلا از بعد عروسیمچن حتی نگاهش به یه دختر نخورده
بیشتر حرف خواهرش رفت رو مخم همش میگم کسی که خواهرش بهش اینجوری بگه لابد یه گندی بوده دیگه
خب چیکار میخوای بکنی یک بیل بگیر دستت گذاشتشو شخم بزنی ول من هرچی کمتر بدونی راحت تری اصلا از شوهرت نخوا برات توضیح بده
اگه قضیه تو گذشته میموند واقعا برام مهم نبود چون قبل عروسی خبر از یکی از رابطه هاش داشتم و گذشتم ازش ولی وقتی اکسش پیام میده خواهرش که خودش کلی مورد داشته هم یهو بحثشو پیش میکشه الکی واقعا سخته برام چون خودم هیچ کاری نکزدم واقعا حقم نبود اینجور کسی با اینجور خانواده ای نسیبم شه واقعا کوتاهی از خودم بود
خیلی حالم بده واقعا چون خیلی تا الان بهم دروغ گفته یا بحثو پیچونده من همیشه ازش خواستم باهام روراست باشه دختره حتی معلوم نبود کی بود خیلی چرت و پرت گفته اگه خودش یکم باهام روراست میبچد حداقل اینقد نشخوار فکری برام درست نمیشد واقعا بهش اعتماد ندارم😢
من حتی بعید میدونم اکسش باشه احساس میکنم یکی از آشناهای خودمونه سرکارم میزاره ولی من مشکلم اینه که یه مورد ازش میدونم ولی هیچوقت به روی خودش نمیاره ادعای پاکی هم داره بدتر باعث میشه با خودم بگم مگه چطور آدمی بوده که حتی خودشم قایمش میکنه.اگه باهام روراست میبود وقتی میدید چطچر بقیه دارن رو مخم میرن خیلی اعتمادم بهش بیشتر میشد
