سلام دخترا شبتون بخیر
من امشب میخواستم بچمو ببرم پارک سر کوچه ، شوهرم شغلش آزاده و تا آخر شب نمیاد ،
ولی تو راه که بودم دیدم شوهرم اومد گفت خونه وسیله جا گذاشتم دارم میرم بردارم
گفتم باشه برو و خودم رفتم سمت پارک
۲ دقیقه که شد دیدم اومد
من دم پارک بودم ، یهو شروع کرد به گیر دادن که مگه این مردا رو تو پارک نمیبینی؟
این وقت شب وقت پارک اومدنه
این چیه پوشیدی؟
چرا چادر قرمز گل گلی پوشیدی؟😐
گفتم وااا
بچه ها هم که تو پارکن مگه لختم؟ بعدم چادر مشکیم کثیف بود انداختم ماشین
گفت برگرد خونه
گفتم نمیام ، از بعد از ظهر به بچه قول دادم ببرمش پارک
گفت من خودم میبرمش
بچه رو بغل کرد و بم گفت برگردم
منم برگشتم
۱۰ دقیقه بعد با بچه اومد و یه ذره غر زد که اینای تو پارک معتاد بودن و برا چی شب میری پارک و اگه میخوای صبح برو و ... منم جوابشو ندادم
تلویزیونو روشن کردم اصلا انگار نه انگار وجود داره
بعد که دوتایی آروم شدیم ، برام چایی آورد و یکم پیشم نشست ولی بازم محلش ندادم
فقط وقتی داشت میرفت گفتم امشب یه نظم اساسی به کمد لباسات میدم ، اگه قراره من به سلیقه تو لباس بپوشم تو هم باید به سلیقه من لباس بپوشی
امشب خیلی از لباساتو میندازم سطل آشغال
گفت میذاری سر کوچه؟
گفتم آره گفت بعد خودتم باید بری سر کوچه ( با خنده)
دخترا چی کار کنم بنظرتون؟
الان سه تا از پیرهنا و یه شلوارشو با چادر خودم آوردم انداختم وسط حال که شب بیاد ببینه
ولی میخوام بهش بگم یا یک و چهارصد بم بده یکی دیگه چادر بخرم یا اینا رو میندازم دور
و میدونمم که اگه لباساشو بندازم قراره عصبانی بشه
چی کار کنم؟