من دیروز حالم اصلأ خوب نبود
امروزم روحی و روانی و جسمی خیلی داغونم و درد دارم از صب هی میگم زنگ بزنم حال مامانم اینارو بپرسم دیگه الان زنگ زدم من هیچکس نیست که حرفام و بفهمه و درکم کنه امروزم به خاطر شغل شوهرم تنهام خیلی دلم میخواست با یکی حرف بزنم زنگ که زدم مامانم میگه تو فکر میکنی بی پدر و مادری چرا پا نشدی بیای اینجا در صورتی که من حال خودمم ندارم روزایی که تنهام تو هفتش سه بار اینا حداقل خونه مامانم اینا میرم اما مامانم اینا همه جا میرن خونه من فوقش ماهی یکبار میگه تو هیچی بهت نمیشه گفت همش ناراحتی میگی حال ندارم ،من واقعا حال روحی خوبی ندارم بخدا نمیدونم به کی بگم که بفهمه منم گفتم مامان من هر وقت با تو درد دل کنم دوتا میزاری روش جای اینکه دلداریم بدی بدتر حالمو بد میکنی از صب تا همین یک ساعت پیش من داشتم از درد میمردم با مسکن حالمو خوب کردم یکم به خونه رسیدم اومدم با حال خوب برا خودم غذا درست کردم زنگ زدم مامانم که اینجوری شد دوران مجردیمم همیشه همین بود
مامان بابام خیلی خوبن خیلی
اما من به عنوان یه دختر به مامانم پناه برده بودم زنگ زدم بهش
هیچ وقت نمیخوان بفهمن من این یک روز در هفته که تنهام همینجوریش حال و حوصله خودمو ندارم دلم نمیخواد با حال ناراحت برم اونجا همیشه سر این موضوع دعوا دارن باهام
از صب تیک عصبی گرفتم پلکم میپره
بخدا من فقط ۱۹ سالمه نمیتونم انقد فشار و تحمل کنم😭😭😭