عزیزم طرف من ترید در تصمیم گیری داشت.اونقدر به عواقب هر تصمیمی فکر میکرد که ترجیح میداد رهاش کنه.
حتی با اینکه منو دوست داشت ولی از ترس اینکه نکنه انتخابش اشتباهه همه چی رو بهم زد و رفت.
مثلا به این فکر میکرد چن سال دیگه قرار چی بشه چکار کنه جلو هر اتفاق بدی رو بگیره.
تو محبت کردن خشک و خسیس بود.
میگفت من نمیتونم بگم عزیزم جونم.
میگفت یه کاری تو محیط کار انجام میدم بعدا میگم مثلا اون فلکه رو بستم ساعت ۱۰ شب زنگ میزنم همکارم میپرسم.
یا مثلا رفتم یه قسمتی از محل کار که خیلی خطرناک بوده بعدا همش فکر کردم اگر میترکید اگر از گرما غش میکردی کی میومد دنبال تو همونجا میموندی