مخصوصا مادرمو
بچه بودم اذیتم کرده.دست خودش نبوده چون وضع مالیمون زیاد خوب نبود اونم همش میخاست از من کار بکشه تابستونا همیشه در حال کار خونگی بودم از خستگی کمردرد میشدم همیشه
توی لباس خریدن توی بازی کردنای بچگی توی رفت و آمد همیشه بهم گیر داده بچه ک بودم خیلی کم پیش میومد بغلم کنه و بوسم کنه همیشه حسرتشو داشتم گاهی ساعتها بامن بحث میکرد اونموقع زیر دستش بودم و هرجوری دلس میخاست بامن حرف میزد....
خیلی وقتا اذیتم کرده حتی الان ک دهه چهارم زندگیمم اگع بتونه بهم گیر میده
خیلی وقتا هم برام زحمت کشیده و خوبی هم کرده منم سعی میکنم دختر خوبی براش باشم کاری میخاد انجام بدم چیزی نیاز داره بگیرم ولی همیشه یه دیوار بینمون حس میکنم و دلسردم ازش.بعضیا رو میبینم ک پستای عاشقانه برای مادرشون میفرستن و براشون جونشونو میدن... میگم نکنه من آدم بدیم ک نمیتونم اونجوری دوسش داشته باشم