رختخوابش شبامیندازه کناررختخواب منوشوهرم میگه میترسم جدابخابم حتی وقتایی که خونه بابام باشم کنارمن میخابه هرلباسی بخرم اینقد نق میزنع که بابام میرع براش میخره هرغل**طی بخام بکنم تکرارمیکنه خستم کرده الانم که اومده مونده تاشنبه هست میگه امتحان هاهم تموم شه میام کل تابستون بمونم زنگ بهش میزنن بیاخونه نمیره حتی اومدن دنبالش شوهرمنم ازاون مردسرسنگین هانیست واقعا رومخمه نمیدونم چکنم این فقط یکمی ازمشکلاتمه
تنهایی بشین باهاش حرف بزن ،،،تا بره
چند سالشه
رودرواسی داری مگه بهش بگو بسه دیگه برو شوهرم خوشش نمیاد زیاد مهمون بمونه.
متوجه تیکه آخر نشدم شوهرم از اون مرد سرسنگین ها نیست؟؟؟؟یعنی زیادی باهم راحتن؟
تویه شهر زندگی میکنید؟
مگه تعارف داری با خواهرت ؟ رک بگو عزیزم برو خونه ، من سختمه اینجوری
به یه بهونه ای بگوبریم خونه بابا دیگه خودتوشوهرت برگرد یکی دوروزم شده بمون اونجا
خودشونه میزنه به عصبی شدن واین چیزا
بعدمامان میفتع به جونم
میدونم امتحانا هم خراب میکنه من حرف میشنوم میگن چرا مجبورش نکردی درس بخونه
همش لوس اومده بالا تاحرف بزنی یه رفتارایی نشون میده خانواده بیفتن به جونم بگن روحیع اش خرابه چرا ایکارکردی بعدفوت داداشتون این روحیه ندارع
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
