امروز نهار همه مون خونه مادرشوهر بودیم چون نذری داشت شوهر و دخترم زودتر رفتن که کمک کنن منو پسرم موندیم به شوهر گفتم دیرتر میام اونجا شلوغه بچه اذیت میکنه ساعت دوازده رفتم کنار شوهرم بودم پسرم پونزده ماهشه با پسر جاریم که دوسالشه بازی میکرد جلو خودمون بودن یهویی پسرجاریم بچه ام رو کشید و هردو بدجور خوردن زمین شوهرم گف برو خونه اینجا اذیت میشه منم رفتم اونم چن مین بعد اومد خونه کلی با من دعوا که مثل چی نشستیم بچه رو بزنه زمین گف تو باید هواست میبود گفتم خودتم بودی میدیدی بعد میگه اصلن بیخود اومدی ت نباید میومدی
ب نظر من شما بے تقصیرے ولے اقات زیادے نگرانه بچتون هست که اینجورے رفتار کرده خوشحال باشه این همه براش مهم هستین وقتے اومد خونه بهش بگو عشقم ببخشین شش دانگ حواسم پیش چشمات بود ببخشید قول میدم از این ب بعد حواسمو بیشتر جمع کنم مواظب بچمون باشم
بهش بگو اگه تو پدری من مادرم بیشتردلم میسوزه من نه ماه سر دل کشیدم ودوسال شبانه روز وقفش بودم...الکی دایه ی دلسوزتر از مادرنشو...والا...کدوم پدری دلسوزتراز مادره؟!!!یه شب بیخوابیای مادرو حاضرنیستن تحمل کنن