امروز مادرشوهرم اومده بود خونمون نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم که دخترم جهار دست و پا اومد بدو بدو زفت پیش مادر شوهرم اونم اینا رو بهم گفت🥺:
«دختر قشنگ من زود تر بزرگ شو با هم بریم بستنی بخوریم 🍦💖، موهاتو ببافم🎀، برات لاک خوشگل بزنم 💅، تو خیابون دستات رو بگیرم و با هم بریم خرید 🛍️، برات کلی لباسای کوچولو اما خوشگل انتخاب کنم 👗✨، با هم توی بارون راه بریم و چتر صورتی ات رو نگه دارم ☔، کنار هم بشینیم و دوتایی باهم شکلات داغ بخوریم 🍫☕…
ولی الان؟ الان تو فعلا یه نینی کوچولوئی هستی که با اون دستای فسقلیت انگشت منو محکم میگیری 🤲💖، با اون نگاههای پر از معصومیتت زل میزنی تو چشام 🥹💞
ولی یه روز بزرگ میشی،بند کفشاه رو خودت رو میبندی 👟، خودت انتخاب میکنی که چی بپوشی،چی دوست داری و چی نه… اما تا اون روز؟
تا اون روز من هر لحظه نگات میکنم و از ته دلم آرزو میکنم دنیا همیشه برات مهربون باشه! 💖🥺✨
دختر کوچولوی من، فرشتهی نازنینم، تو یه روزی قد میکشی، اما بدون که همیشه تو قلب من همون نینی کوچولوی دوستداشتنی باقی میمونی! 👼💖👣
واییییی خدا من و اونجا میگیی چشمام اشکی شده بودددد❤️❤️❤️❤️❤️
آخیییی، دلم ضعف رفت 😭💞✨🍭
خیلی ماهه خیلی اصن مادرشوهرم من واقعا یه فرشته ست واقعاااا
امروز آنقدر کلافه بودم از صب با شوهرم هم قهر کرده بودم کلی اومد بهم کمک کرد و اینا
ایشالا سایه اش همیشه رو سر همه ی ما مستدام باشه
ایشالا حد الهی عمر با عزت بده