یه بار برای همیشه میخوام داستانمو بگم
همیشه دوست داشتم بیام اینجا بگم ببینم شما حقو به کی میدین من یا همسرم
همیشه دلم میخواست اینجا بگم ولی بازم نمیتونستم میترسیدم مسخره شم ولی دیگه دلو زدم به دریا
۸ ساله ازدواج کردیم ۳ سال عقد بودیم الان ۲۹ سالمه شوهرم ۳۲
از همون اول متوجه شدم مشکل دارم ترس از رابطه داشتم همون واژینیسموس افسردگی هم بهش اضافه کنین.
البته الان مدتیه درمان شدم
مشکلمو به کسی نگفتم بلد نبودم چجوری حلش کنم میگفتم نمیشه دیگه
البته اینم بگم رابطه داشتیم ولی خب دخول نبود
۴ سال تحمل کرد ۱ سال بود که خونه خودمون بودیم متوجه شدم تحملش تموم شده .
همیشه اولین بار خیلی سخته مثه اولین خیانتش هیچ وقت گوشیش قفل نداشت از وقتی قفلش کرد شک کردم مخصوصا که شبا گوشیشو قایم میکرد خلاصه یه شب به زور بازش کردم پیاماشو خوندم خلاصشو بگم یه زن ۴۰ ساله مطلقه که ۲ تا بچه داشتو دخترش دانشگاهی بودو ۱۰ روزی بود صیغه کرده بود. روزای سختی بود.رفتیم واسه طلاق ولی نتونستیم خیلی همو دوست داشتیم ولی نمیدونم چرا نمیتونم بهش حق بدم میگفتم اگه من مشکل داشتم تو هم داشتی تو بی پولیا و بیکاریت مگه من خیانت کردم من پات موندم تو هم باید پام میموندی
باید عذابی ک میکشیدیو بهم میگفتی دوتایی حلش کنیم میگفت بهت میگفتم حالت بد میشد عذاب وجدان میگرفتی راست میگفت خیلی حالم بد میشد میگفت" دیگه نتونستم تحمل کنم فقط خواستم نیازم برطرف شه بتونم باهات ادامه بدمو نمیخوام بخاطر این مشکل ازدستت بدم وقتی یه جای دیگه آروم بشم حتی علاقم بهت بیشتر میشه و ازین حرفا
چند ماهی گذشت هنوز مشکلم حل نشده بود دوباره مچشو گرفتم ایندفعه با یه زن ۵۰ ۶۰ ساله دوباره همه چی بهم ریخت میگفتم ای کاش طلاقم میدادی بعد اینکارارو میکردی میگفت" نمیتونم ازت بگذرم من با تو مشکلی ندارم فقط همون موضوع"
کم کم اوضاش خراب تر شد با دخترا پیام بازی میکرد . خط قرمزش زن شوهردار بود حتی خط قرمزشم شکست پیام میدادن فقط. فیلم سوپر میدید میگفت تو منو اینجوری کردی من همچین آدمی نبودم
هر سری مچشو میگرفتم هر سری قسم و آیه زندگیمون دیگه جهنم شده بود
این سری بعد ۷ سال با نذر و دعا و دوره ای که خریدم مشکلم حل شد خیلی خوشحال بودیم اون بیشتر .همش قربون صدقم میرفت میگفت تو منو به آرزوم رسوندی . همش گریمون میگرفت که حسرتامون بالاخره تموم شد میگفت ۱۰۰ برابر علاقم بهت بیشتر شد ولی من خیانتاش همش جلو چشممه دیگه اون آدم سابق نمیشه برام
رفتیم اقدام واسه بارداری که متوجه شدم بازم میشینه فیلم میبینه ایندفعه بدجوری پنچر شدم همه زورمو زدم مشکلم حل شه گفتم دیگه زندگیمون درست میشه دیدم نه این آدم دیگه درست بشو نیست خودش میگه" اشتباه کردم دلیل داشتم نمیتونم بهت بگم ولی اشتباه کردم" نمیدونم دیگه چیکار کنم واسه من این کارش با خیانت فرقی نداره من اصلا نمیتونم با این موضوع کنار بیام. به نظرتون همه کارایی ک کرده حق داشته تو اینهمه سال؟ این سری هم باید دلمو باهاش صاف کنم؟ دوباره بشینم تلاش کنم حالمو خوب کنم باهاش؟
بچه ها نظراتون کمکم میکنه از این حال درمیام مرسی ک همراهیم میکنین
امیدوارم هیچ دختری این مشکلو نداشته باشه یا اگه داره سریع حلش کنه زندگیشو تو دستش بگیره
اگه هم کسی این مشکلو داره بهم خصوصی پیام بده تا جایی ک از دستم بربیاد بهش کمک میکنم اونم مثه من مشکلش حل شه