اینروزا که حرف تز عروسی برادرشوهرم میشه میسوزم و آتیش میگیرم واسه این بخت سیاه خودم
که چرا واسه من عروسی گرفتنی اتقدر اذیت کردن وای واسه جاریم با خوشحالی و عشق عروسی میگیرن
بهتریم تالار بهترین لباس
اونوقت من حرفی از تالار که میزدم جنگ میشد مادرشوهرم اومده بود یقه مامانم و گرفته بود میگفت تو داری دخالت میکنی واسه عروسی و تالار
مامانم گریه میکرد الهی بمیرم 😭
حتتی واسه فرمالیته ام که چه جنگ بزرگی انداخت مادرشوهرم مامانم و کلی به گریه انداخت
اما الام همه مالشو ریخته زیر پای عروس بیریختش چرا باید من انقدر بدشانس باشم
حالامن مامامم و سه ماه ندارم ذره ذره دارم آب میشم میبینم انقدر راحت دارن عروسی میگیرن