۲۰ساله ام
نامزد کردم خیلی وقته این حس رو دارم .تو یه موقعیت هستم که حس میکنم جایگاه من نیست
حس می کنم محدود شدم .حیف شدم .
اونو دوست دارم ولی خیلی پشیمونم که چرا تصمیم گرفتم نامزد کنم
دلم خیلی پر از حسرته
دلم برا خودم میسوزه
برا خانوادم میسوزه
شرمندشونم
بابام کارگره مردمه.روستایی هستم.پضع خوبی نداریم.مامانم خیلی گناه داره ...خیلی آرزوها برام تو راه تحصیلم داشت همشو به باد دادم همه فرصت هامو
خدا هیچ کسو شرمنده مامان باباش نکنه خیلی سخته خیلی...
اگه پس بکشم تو این جامعه بی فکر و احمق خجالت زدشون میکنم
کاش میشد امشب همه چیو خدا حل میکرد
دلم میخواد برگردم به ۶ماه پیش
وقتی فقط دغدغه درس داشتم و شاد بودم