تو مرحله ی دوستی هستیم دوساله باهمیم اون اراکه من تهرانه ولی به تهران رفت وامد داره قصدمنم ازدواج بود اونم میگفت اره قصدم ازدواجه گفتم من خواستگار دارم تحت فشارم گفت برو به بابات بگو با منی رفتم به بابام گفتم شرایط پسره روهم گفتم بابام به طرز خیلی بدی مخالفت کرد گفت نه به هیچ وجه قبولش نمیکنم
شرایط پسره هم اینطوریه که شرکت نفتیه دوهفته اهوازه دوهفته خونه اس بعدم گفته بود من حق طلاق و حس مسکن نمیدم بابام گفت نه این بعدا برمیداره میبرتت اهواز ازکجا معلوم دوهفته ام خونه نیست زن جوونش توخونه تنهاس حق طلاقم نمیده حتما ریگی به کفششه
اونم برگشت گفت مگ بابات داده به مامانت حق طلاق که میحواد ازمن..بابات چه بی منطقه فقط ادعا داره وتو بی عرضه ایی نمیتونی شرایط کنترل کنیو فلان گفتم تو بیا جلو برام خب گفت نه الان نمبتونم دوستت دارم ولی نمبتونم بیام جلو برات الان ۲ ۳سال دیگ شاید
حالا بقیه حرفاشو عکساشو میذارم اگ هستین ببینین