از دست خودم ناراحت و عصبانیم
چرا حرفای یه پیر زن خرفت بی سواد (مادر شوهرم )که هیچکس آدم حسابش نمیکنه باید روح روان منو بهم بریزه
دیگه خستم بس حرص خوردم سرم درد میکنه 🤕
من دیگه منتظر نشستم خبر مرگش بهم برسه زنیکه کفتار
هیچکس دلش با خانواده شوهر نیس از همه بدتر منی ک بخاطر خواهرانش باهاش ازدواج کردم چون خواهر نداشتم ن تنها خواهرشوهرهای خوبی نبودن سالی ی بارم وظیفه ی عمه بودن رو برا بچم ب جا نمیارم حتی حالشم نمپرسن
حق تا ابد لعنت ب خانواده سمی ک اصلا مارو بدنیا آوردن و مهر طلبمون کردن اینقدر مارو روند از خودشون ک چسبیدیم ب ی مشت نخاله من چنان مادر جون و پدر جوانی میگفتم خدا شاهده فک میکردم از مامان و بابام عزیزترین نگو اونا همیشه نقش بازی میکردم و هیچوقت از من خوششون نمیاده
من که خودم تا مجرد بودم بخاطر خانواده سمی انقدرررر رنج و عذاب کشیدم که چنتا بیماری روحی روانی دارم
حالاهم از مادرشوهر باید بکشم
ماهایی که از اول رنج کشیدیم روحیمون شکننده تره بقول تو مهر طلبیم یا کمبود عزت نفس و اعتماد بنفس و هزار کوفت و زهرمار دیگه داریم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
56 ثانیه پیش
57 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
