2777
2789

دارم یه رمان مینویسم دختره از بچگی با چهرش مشکل داره کلا آدم درونگرایی واعتماد بنفسش کمه برای جشن میرن روستا که شب جشن یه جسد میبینه وصبح وقتی بلند میشه جسده نمیمونه واخر سر

هستین بگم؟

خب تهش بستگی داره چی بشه

خب چجوری بگم، پوسته‌‌ی بيرونيم يه دختر قويه كه به كسی نياز نداره و خيلی خوشحاله؛ ولی درون خودم، یه دخترِ كوچولو با چشمای اشكی نشسته و منتظر يكی بياد ازش بپرسه چته.

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعد میبینه کسی نفهمیده اون شب یکی مرده خودش میگرده دنبال قاتل بعد وقتی داره برمیگرده شهر چند تا سرنخ پیدا میکنه ومیفهمه قاتل عموشه بعداز اون ماجرا دختره یه مدت افسردگی میگیره وبعدش تصمیم میگیره پلیس مخفی شه و تا سن ۲۴ یه پلیس خیلی خوب میشه عاشق یه پسری میشه و دراین حین دوسال دنبال یه مافیای بزرگه خلاصه درآخر وقتی مافیا رو گیر میندازه میفهمه دوست پسرش و.‌‌..

دیگه آخرش رو نمیتونم لو بدم😁

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792