شوهرم امشب از سرکار داشت میومد خونه ی زنوشوهر بودن سر خیابون هوا هم بارونی بود شوهرم دلش سوخت گفت تو مسیرمه سوارشون کرد ک برسونتشون
سوار ک کرد شوهر اون زنه چاقو در آورد به شوهرم گفت هرجا گفتیم مارو میبری وگرنه میکشمت شوهرم گفت باشه ترسیده بود زنه گفت اگه حرف مارو گوش کنی بلایی سرت نمیاریم😐
هرجا گفت بردتشون من زنگ زده بودم به شوهرم چون خیلی نگرانش شدم یهو دلم شور افتاد حالا هرچی زنگ میزدم شوهرم جواب نمیداد دگ داشتم سکته میکردم در حدی شدم ک گریه ام در اومد😭 چون حدود 1ساعتی و خورده ای میشد خبری از شوهرم نشده بود
من حسم خیلی قویه لعنتی،میدونستم یه اتفاقی افتاده ک شوهرم جواب نمیده،30بار زنگ زدم اس دادم ولی هیچ جوابی نیومد بعدش گفت مرد بهم اجازه نمیداد جواب بدم تهدیدم کرد که دست به گوشی نزن گوشیتم بزار سایلنت خلاصه که اونارو رسوند و پیادشون کرد حتی مرد داشت پیاده میشد به شوهرم گفت اگه به پلیس خبر بدی پیدات میکنم میکشمت😢😢😢😢
شوهرمم بیخیال شد اومد خونه
یعنی برای هیچکس نباید ثواب کرد
هنوز تنم میلرزه فشارم افتاد حالم اصلا خوب نیس شوهرمو اروم کردم خوابید ولی من نمیتونم بخوابم😭😖