2777
2789
عنوان

زبونم قاصره از سلیطه گری زنداییم

447 بازدید | 17 پست

تقریبا ۵ سال پیش که دانشجو بودم یه همکلاسی داشتم به اسم عاطفه‌

بیشتر کلاسامون باهم بود و تقریبا با هم دوست شده بودیم 

از قضا دایی من (حسین) تو بخش اداری همون دانشگاه کار میکرد و وقتایی که تایم خروجمون به هم میخورد منو تا خونه میرسوند 

منه ساده هم میدیدم عاطفه تنهاست میگفتم با داییم بریم

مسیرمون تا یه جایی یکی بود 

خلاصه چندین بار رفتیم و اومدیم و بعد از دو سال من متوجه شدم داییم و عاطفه باهم دوستن 

و خیلی وقتا دوتایی منو میپیچونن(داییم هم خیلی مقصر بود) 

دلم گرفت از رفتارشون اما حرفی نزدم 

تا اینکه بعد از چند سال دوستی داییم تصمیم گرفت بره خواستگاری عاطفه 

من بعد ها متوجه شدم عاطفه یه دوست پسر دیگه هم داشته از همکلاسی هامون و رابطه شون هم صمیمی بوده

اما هر چقد به داییم گفتم نه تنها باور نکرد بلکه هر دو تا مدتی منو بلاک کردن ..‌‌...

 

منم تصمیم گرفتم اصلا دیگه دخالت نکنم 

حتی وقتی قضیه جدی بود مادربزرگم پرسید عاطفه چطور دختریه من گفتم نمیشناسمش خودتون برید تحقیق

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خلاصه داییم رفت خواستگاری و عاطفه اولش گفت من ازت هیچی نمیخام فقط دوست دارم زندگی کنیم 

اون موقع داییم هنوز خونه نداشت اما ماشین خیلی خوبی داشت 

پدر عاطفه هم گفت خونه مهم نیست مهه خوشبختییه .....

تا اینکه عقد کردن و ورق برگشت

پدرش گفت تا خونه نخریدی حق نداری عاطفه ببری خونه مستأجری 

باید تو فلان تالار عروسی بگیری

باید غذا سه مدل باشه 

حتی لباس عروسش هم داد براش دوختن 

انگشتر سفارش داد براش ساختن 

لوازم آرایشی رو سفارش داد از ترکیه بیارن و ..... 

توقعات بیجا که واقعا داییمو خسته کرده بود 

داییم هم جرات حرف زدن نداشت انگار اختیارش اصلا دست خودش نبود

حسین که اون همه ابهت داشت پیش عاطفه میشد یه بچه ۶ ساله

الان منظورت از زن دایی سلیطه، عاطفه ست؟

در تاریخ ۱۰ آذر ۱۳۸۵ ، در شهر اهواز و در بیمارستان رازی ، دختری پا به جهان گذاشت که چون مادرش هر کاری کرد، اعم از ماه ها قرص خوردن و از چهارچوب در آویزان شدن و ضربه به شکم ،ولی سقط نشد و سگ جون بود، نامش را آیه گذاشتند، یعنی معجزه و نشانه خدا. بلی او یک ته تغاری ناخواسته بود، ولی بعدا خواسته شد.

الان منظورت از زن دایی سلیطه، عاطفه ست؟

ظاهرا خودشه

نمانده در دلم دگر توان دوری چه سود از این سکوت و آه از این صبوری توای طلوع آرزوی خفته بر باد  بخوان مرا توای امید رفته از یاد.گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود گاهی نگفته و نطلبیده قرعه به نام تو میشود.....☁️

خوب بقیش

نمانده در دلم دگر توان دوری چه سود از این سکوت و آه از این صبوری توای طلوع آرزوی خفته بر باد  بخوان مرا توای امید رفته از یاد.گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود گاهی نگفته و نطلبیده قرعه به نام تو میشود.....☁️

داستان اصلی این نیست 

اینا ازدواج کردن و رفتن سر خونه زندگیشون با مشکلات زیاد که هر بار تا مرز جدایی رفتن اما نشد ...

عاطفه از اول با داداش من (ارسلان) خیلی راحت بود 

مثلا تولدش عطر بهش هدیه میداد 

یکی دو بارم داییم ناراحت شده بهش گوشزد کرده اما فایده نداشته 

همشم میگه ارسلان تو خیلی خوشگلی خیلی حیف میشی اگه دختر بد گیرت بیفته 

به داداش من پیام داده که بیا با خواهر من اوکی شو دختر خوبیه فلانه اما چندین بارم تاکید کرده به مهسا(من) نگو 

داداشم پیاماشو نشونم داده

و هر بارم داداشم میگه قصد ازدواج ندارم ان شالله خواهرت خوشبخت بشه اصلا انگا نمیفهمه

بازم چند روز بعدش پیام میده و به ارسلان اصرااار میکنه که خواهرم خوبه 

حالا من چجوری به عاطفه بفهمونم که تو زندگی برادرم دخالت نکنه و دست از سر داداشم برداره 

خواستم به داییم بگم ترسیدم بینشون دعوا بشه 


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز