تقریبا ۵ سال پیش که دانشجو بودم یه همکلاسی داشتم به اسم عاطفه
بیشتر کلاسامون باهم بود و تقریبا با هم دوست شده بودیم
از قضا دایی من (حسین) تو بخش اداری همون دانشگاه کار میکرد و وقتایی که تایم خروجمون به هم میخورد منو تا خونه میرسوند
منه ساده هم میدیدم عاطفه تنهاست میگفتم با داییم بریم
مسیرمون تا یه جایی یکی بود
خلاصه چندین بار رفتیم و اومدیم و بعد از دو سال من متوجه شدم داییم و عاطفه باهم دوستن
و خیلی وقتا دوتایی منو میپیچونن(داییم هم خیلی مقصر بود)
دلم گرفت از رفتارشون اما حرفی نزدم
تا اینکه بعد از چند سال دوستی داییم تصمیم گرفت بره خواستگاری عاطفه
من بعد ها متوجه شدم عاطفه یه دوست پسر دیگه هم داشته از همکلاسی هامون و رابطه شون هم صمیمی بوده
اما هر چقد به داییم گفتم نه تنها باور نکرد بلکه هر دو تا مدتی منو بلاک کردن .....
منم تصمیم گرفتم اصلا دیگه دخالت نکنم
حتی وقتی قضیه جدی بود مادربزرگم پرسید عاطفه چطور دختریه من گفتم نمیشناسمش خودتون برید تحقیق