من مادرشوهر سابقم همش ب گشتن و تفریح بود
شوهرم همش میگفت مامانم الان شهرستانه
مامانم الان رفته عروسی
مامانم رفته حنا بندان فلانی تو فلان شهر
بعد بابای خاک تو سرش همه ی کارای خونه رو میکرد از آشپزی تا جارو و لباس شویی
بعد منه ساده فک میکردم منم زن این بشم قراره همش ب گشتن و تفریح باشم ک دیدیم زپلشک....
تو خونه خودم زندانی بودم
با اعمالی ک اصلا خودمم خبر نداشتم گناهم چیه
بعد زنیکه ب من رسیده بود همش از شوهر داری و خونه داری میگفت یکی نبود بگه اشغال من الان مث تو ب این ور و اون ور میگردم ک برام نطق میکنی