ااین تاپیک رو میزنم که هر وقت دلم خواست نرم بشه بکوبم رو دلم
خونه پدرم کار بنایی دارن نه در دارن نه پنجره تو گرما و گرما و گرما
خودشون هزارتا خرج دارن
ولی شوهرم حتی بچه ها رو نگرفت با اینکه وضعیت رو می دونست
چطوری من این ۳تا بچه رو بزرگ کنم
خدایا خودت کمکم کن
اخر سر که وسیله ها رو جمع کردم گوشیمو پرت کرد با شیشه شیر دخترم گفت اینا یادت نرن
بهش گفتم حالا که تو این شرایط باعث شدی برم دیگه برگشتی توش نیست