صبح اومدم سرکار نشستم صبحونه ام رو بخورم یه دفعه احساس کردم یه کوچولوازلقمه پریدگلوم،چندتاسرفه کردم دیدم نفسم بالا نمیادهرچی تلاش میکردم که نفس بکشم نمیتونستم دویدم تواورژانس بااشاره به همکارام گفتم خفه شدم حدوددودقیقه نفسم بنداومده بود برام اسپری زدن وکلی ضربه تو کمرم حتی دکتر مانور روم انجام دادتا کم کم نفسم بازشد،ازبس سرفه کردم سینه ام دردگرفته ازصبح دپرسم مرگ چقدرنزدیکه چه بی خبر میادتو اون لحظات فقط به پسرم فکرمیکردم که اگه بمیرم چکارمیکنه😭
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اره منم پاییز دونه انار پرید تو ریه ام ذره ذره داشتم جونمیدادم نفس از بالا رفت و داشت از انگشتام میزد بیرون نفسم رسیده بود ب پاهام باورت نمیشه رنگم شده بود زرد و سفید مث مرده ها فقط میگفتم یا امام رضا بچهام 😔😔یهو یه سرفه بزرگ زدم دکنه انار پرت شد چند متر اونور تر وقتی نفسم اومد پریدم رو حیات فقط میگفتم خدایا شکرت ولی کل اعضا بدنمدرد میکرد انگشتام پاهام قفسه سینم تا چند ساعت 😔واس مامانمتعریف میکردم اشک میریخت 🥀🥀🥀🥀مرگ و قشنگاحساس کردم قشنگمرده بودم تا ک اسم بچهام اوردم خدا رحمکرد