سلام من کلا 5 سالی هست خانواده شوهرمو از زندگیم قیچی کردم تاوانش بد جور پس دادم
فامیلای مادر شوهرم تهران زندگی میکنن مادرشوهرمم دوست داشت بره ولی پدر شوهرم قبول نکرد ما اوایل زندگیمون چند سالی رفتیم تهران که همین مادر شوهرم 20 روز 20 روز میومد خونمون با رفت آمدش خیلی مشکلات برام پیش آورد خلاصه آخرم مجبور شد جمع کنم برگردم شهرمون
حالا من سرطان سینه دارم از اولی که مریض شدم مادر شوهرم کاره خاصی نکرد چند وقت یه بار زنگ میزد یه حالی میپرسید همین 3 ماهم که شوهرم بخاطر اعتیادش کمپ بود اصلا نمیگفت چطوری داری خرج و مخارج جور میکنی دوتا بچه هم دارم به جان دوتا بچه هام قسم وقتی میومد سر بزنه به ما هر چی تو یخچال مونده بود برا ما میآورد نمیکرد یه کیلو میوه بخره مثلا هندونه قاچ شده یا دوتا دونه خیار پلاسیده
اصلا هم گلایه ایی ندارم ازش اصلا خوشحال ترم میشم رفت و آمد نکنه زنگ نزنه
حالا ما 5 شنبه باید بریم تهران برای عمل سینه
دیشب زنگ زده میخوایید برید تهران برید خونه خواهرام گفتم ما هممون داریم میریم خونه میگیریم مزاحم کسی نمیشیم مامان و بابا و خواهرم دارن باهام میان اونا تا جمعه میمونن شنبه بر میگردن من و شوهرم میمونیم تا دوشنبه تهران دوباره گفت منم باهاتون میام گفتم حالا تا اون روز ببینم چی میشه حالا ما بخواییم بریم مجبوریم ماشین پدر شوهرمو بگیریم اونم بخاطر فک و فامیلاش میخواد با ما بیاد من الان چی بهش بگم چکار کنم راه نیافته دنبالمون