از وقتی عقد کردیم خانوادم خیلی همسرم رو اذیت کردن. اولش دوسش داشتنا اما سر حرف های مفت های فامیل قرار گرفتند. یک مسئله هم، هم همزمان برای پدرشوهرم پیش اومد و خلاصه همسرم رو خیلی درگیر کرد این مسائل . دو ماه قبل هم متاسفانه تصادف کردن. برادر شوهرم خداروشکر چند روز بعد به هوش اومد و الان حالش خوبه اما همسرم تغییری نکرده. امروز خونه مادرشوهرم بودم. یکسری حرف ها شد. موقع رفتن جاریم گفت او قدمت شومه، حضورت و وجودت نحسه. گفت از وقتی وارد این خانواده شدی یک روز خوش سینا نداشته الانم که نحسیت دامنش رو گرفته
نمیدونستم چی بگم یا چه واکنشی نشون بدم